به عون ايزد روز رفته از شوال
برآمد ز فلک دولت آفتاب کمال
گذشته پانصد و نه سال تازي از هجرت
زهي مبارک ماه و زهي مبارک سال
جهان به عدل بياراست آن بزرگ ملک
که دين و دولت ازو يافته ست فر و جمال
ابوالملوک ملک ارسلان بن مسعود
که بحر کوه وقارست و کوه بحر نوال
ز هفت چرخ فلک او بيافت هفت اقليم
که يافت ز تاييد ايزد متعال
چه روز بود که پيش از زوال چشمه مهر
مخالفان را شد عمر و جان و جاه زوال
چهارشنبه بود و چهار گوشه تخت
گرفت نصرت و تاييد و دولت و اقبال
همي وليت بهم کرد زر و گوهر و در
همي عدوت بخاييد ريگ و سنگ و سفال
تو را به حيلت حاجت نه و خداي معين
شده هبا و هدر جمله حيلت محتال
خدايگانا تا تو به ملک بنشستي
به فرخ اختر و پيروز روز و ميمون فال
هماي نصرت زي دولت تو گشت روان
عقاب خذلان در دشمن تو زد چنگال
نه ايستاده به ميدان هنوز خصم توراست
تو گوي ملک به يک زخم سخت کردي هال
چو کوه قاف قوي شد ز فر راي تو ملک
چو رود دجله روان شد ز جود دست تو مال
چه بود ملک پس از سال پانصد از هجرت
بدان که پانصد ديگر چنين بود در حال
بقاي دولت عالي که در جهان شرف
به باغ ملک چو خسرو ملک نشاند نهال
هلال ملک است اين پادشاه زاده و بال
بر اوج شاهي ايمن ز هر خسوف و زوال
به هفت کشور گيتي بگستراند نور
چو بدر گردد پيش تو اين خجسته هلال
چو ابر گاهي در بزم بر گشايد دست
چو شير وقتي در رزم بر فرازد يال
خداي عزوجل چشم بد بگرداناد
ز ملکت اي ملک مال بخش اعدا مال
چنان درآيد در قبضه تو ملک جهان
چنان که قيصر و کسري شوند از عمال
اگر براني شاها به قصد بصره و روم
کند به پيش سپاه تو رهبري اقبال
اميد هر که جز از تو اميد داشت به ملک
دروغ بود دروغ و محال بود محال
هميشه بر کف تو واجبست روزي خلق
از آنکه کلف تو روزي دهست و خلق عيال
سبب تويي که دهي خلق را همي روزي
مسبب است بدان روزي ايزد متعال
مرادهاي تو شاها خداي حاصل کرد
که روز روز اميدست و وقت وقت سؤال
هميشه تا به چمن سرو نازد و بالد
چو سرو در چمن مملکت بناز و ببال