سپهريست ايوان خسرو ملک
ز ديدار تابان خسرو ملک
ببالد کمال و بنازد شرف
ز دعوي و برهان خسرو ملک
نهاده جهان و فلک چشم و گوش
به ايما و فرمان خسرو ملک
گشاده زبانست و بسته ميان
جلالت به پيمان خسرو ملک
نبشته ملک نام هاي شرف
برو کرده عنوان خسرو ملک
ز شاهان کدامست کامروز نيست
به فرمان و دربان خسرو ملک
بنازد همي تاج و تخت و نگين
ز تمکين و امکان خسرو ملک
سپهرست و ماهست و مهرست و شاه
به يکجا در ايوان خسرو ملک
جدايي نبيني چو به بنگري
ميان شرف و آن خسرو ملک
نياسايد از وزن زر و درم
شب و روز وزان خسرو ملک
برفت از جهان تشنگي نياز
به جود چو باران خسرو ملک
برانداخت آز و نياز جهان
عطاي فراوان خسرو ملک
به يکبار هستند چون بنگريم
همه خلق مهمان خسرو ملک
زمانه به رغبت ثناخوان شود
به پيش ثناخوان خسرو ملک
نکوشد که خلق جهان غرقه شد
در انعام و احسان خسرو ملک
سزا باشد ار وقت ناوردگاه
بود چرخ ميدان خسرو ملک
نيارد فلک هيچ جولان نمود
همي پيش جولان خسرو ملک
نباشد اگر بنگري کوه تند
چو يک ران يکران خسرو ملک
بس آسان آسان گذاره شود
ز پولاد پيکان خسرو ملک
همي تا جهانست بر جاي باد
جهانبان نگهبان خسرو ملک
هزار آفرين از جهان آفرين
شب و روز بر جان خسرو ملک