زهي در بزرگي جهان را شرف
زهي از بزرگان زمان را خلف
نمايي به جود آنچه عيسي به دم
نمايي به راي آنچه موسي به کف
نه با دشمنان تو در آب نم
نه با دوستان تو در نار تف
يکي شربت آب خلافت که خورد
بشد اشکمش همچو پشت کشف
مه از اول مه شود بار ور
به آخر برآيدش عز و شرف
نبيني چو آبستنان هر زمان
فزون گردد او را به رخ بر کلف
به ميدان مکن در شجاعت سبق
به مجلس مکن در سخاوت سرف
نبايد که خوانند اين را جنون
نبايد که دانند آن را تلف
کجا دجله مدح تو موج زد
چو بغداد گردد جهان هر طرف
ز بهر معاني چون در تو
همه گوش کرديم همچون صدف
چگونه کنم شکر احسان تو
که ناکرده خدمت بدادي سلف
تو آني که ارواح ناطق کني
چو مادر پسر را به لطف و لطف
ستايش کني مر مرا در سخن
گهر مي دهي مر مرا يا خزف
مرا دشمنانند و با تير من
همه خاکسارند همچون هدف
گر آيند با جنگ من صف زده
بکوشند با من ز بهر صلف
نمايند در چشم من همچنانک
کشيده ز شطرنج بر تخته صف
چگونه بخايم در ايشان رطب
که در حلقشان نيست الاختف
بگيرم سر اژدهاي فلک
اگر راي تو گويدم لاتخف
بداري همي در کنف خلق را
جهاندار دارادت اندر کنف
نصيب وليت از سعادت سرور
نصيب عدوت از شقاوت اسف