تا برآمد ز آتش شمشير بهرامي شرار
داد گيتي را فلک بر ملک بهرامي قرار
کرد بهرام افتخار از ملک شه بهرام شاه
در همه معني که برتر ديده از اين افتخار
گشت ملک و عدل او آباد تا ملکست و عدل
ملک بهرامي لباس و عدل بهرامي نگار
پيش بهرام زمين بهرام گردون بنده شد
در زمانه بندگي ملک او کرد افتخار
بر فلک بهرام گويد دولت بهرام شاه
هر چه مقصودست گيتي را نهاد اندر کنار
زآسمان روح الامين گويان به صد شادي که هست
با ملک بهرام شه بهرام گردون جانسپار
سوخت شمشير و جان بدسگالان روز رزم
زانکه ببرامست شمشير تو را آموزگار
برتر آمد مرتبه بهرام را از مهر و ماه
تا ز نامي نام تو اندر جهان شد نامدار
در همه معني چو احمد بود بهرامي مضا
از پي صدر وزارت کرد او را اختيار
در کف کافي او زان خامه بهرام سير
سعد و نحس دوستان و دشمنان شد آشکار
اين وزارت را که بهرامي است تيغ طبع او
از نشاط خدمت تو گشت خرم روزگار
تا به عون ملک و دين باشند پيش تخت تو
همچو بهرام از مضا هنگام رأي و وقت کار
راويا تو مدح هاي ملک بهرامي بخوان
ساقيا تو جام هاي بزم بهرامي بيار