شاه محمود سيف دولت و دين
هر کجا باشد او به بحر و به بر
جفت بادش سر و رو دولت و بخت
رهبرش فتح و يمن و نصر و ظفر
شاه پيروز بخت فرخ پي
ملک عادل فرشته سير
آنکه آراستست مجلس ازو
وانکه پيراستست ازو لشکر
ملک دولت گرفته زو رونق
پادشاهي بدو شده انور
آفتاب جهانش خوانم از آنک
هست پر نور از آن همه کشور
راي او جسم فضل را چون جان
رسم او چشم عقل را چو بصر
به مثل پاي گر نهد بر سنگ
سنگ گردد به پيش پايش زر
پادشاهي که سهم او گه صيد
جان ستاند ز شير شرزه نر
به مصاف اندرون به وقت نبرد
در سر سرکشان کشد معجر
بند محکم همه گشاده شود
چون ملک بر ميان ببست کمر
بر رهي کو گذر کند نکنند
شرزه شيران بدان حدود گذر
قبضه تيغ او شده ست قضا
تا که پيکان او شده ست قدر
اين رود همچو فکرت اندر دل
وان بود همچو دانش اندر سر
به گه جنگ در ميان مصاف
چون برد حمله شاه را بنگر
به برگرد افکنست و شير شکار
شير مرد اوژنست و ببر شکر
کافران پيش او چنان باشند
که ني و چوب خشک بر آذر
اي سنان تو را رفيق فتوح
وي حسام تو را ظفر رهبر
اي ز گرزت هميشه ترسان ترس
وي ز شمشير تو حذر به حذر
آفرين گوي ملک تو شده اند
به گه حمله در مصاف اندر
گرز و زوبين و خشت و نيزه و تير
سپر و تيغ و ناچخ و خنجر
چون که امسال راي غزو افتاد
به سعادت شدي به سوي سفر
کاشکي چشم من زمين بودي
تا بر آن داشتي مقام و ممر
بنده گر در سفر به خدمت نيست
به نپرداخت از دعا به حضر
برو اي شه که يار تست خداي
در همه کارت اوست ياريگر
جان به پيشت نثار کرد و سبيل
يله گاوان فربه و منکر
اين دليلست کت ظفر باشد
بر عدوي خداي و پيغمبر
زود باز آي اي ملک به مراد
با دل شاد و نصرت بي مر
بگشايي به دوستاران بر
چون بيايي به لهو و شادي در
شاد بادي ز بخت و دولت خويش
اي به تو شاد دوستان يکسر
باش باقي تو تا جهان باقيست
از جواني و مملکت بر خور
سر تو سبز و تاج بر سر تو
دشمنت را بريد سر ز تبر