اي ماه دو هفته منور
اين هفته منه ز دست ساغر
برخيز و طرب فزاي و مي ده
بنشين و نشاط جوي و مي خور
کاقبال خدايگان عالم
از چرخ مرا کشيد برتر
خورشيد ملوک جاي من کرد
با زهره و مشتري برابر
اي روي تو سوسن شکفته
وي چشم تو نودميده عبهر
در عبهر تو ز سحر سرمه
بر سوسن تو ز مشک چنبر
اين بزم چو روي خويش بنگار
بنشين و به روي عقل بنگر
تا جان و روان خويش بندم
در خدمت شهريار صفدر
سلطان ملک ارسلان مسعود
تاج ملکان هفت کشور
آن شاه که وقف کرد يزدان
بر نامش ملک تا به محشر
اي رتبت جاه و خطبه تو
بر اوج سپهر برده منبر
از جزم تو رسته کوه بابل
در عزم تو زاده باد صرصر
از تيغ تو يافت عدل قوت
وز عدل تو يافت ملک زيور
بر روي زمين نماند درويش
از جود تو شاه جود پرور
وز خلق جهان نماند مظلوم
از داد تو شاه دادگستر
ناهيد به پيش همت تست
بر چرخ به کف گرفته مزمر
از بهر عطاي بندگان هست
در قصر تو اي به جاه قيصر
در بسته ميان هزار دربان
بر کار شده هزار زرگر
در ساحت بزم تو زمين را
جود تو تهي نشاند از زر
بر عرصه ملک تو جهان را
تيغ تو کند به جان توانگر
جان خورده ز کوشش تو هيبت
کان برده ز بخشش تو کيفر
زان تا هم دولت تو پايد
بر گردون جفت شده دو پيکر
خورشيد به ابر درکشد روي
چون بر سر تو ببيند افسر
از شادي روي تو بيفروخت
در تاج تو رنگ روي گوهر
وز هيبت بأس تو بيفسرد
در صفحه خنجر آب خنجر
تا امر هواي تو نباشد
گردون نشود به دور محور
تا حکم رضاي تو نخواهد
قائم نبود عرض به جوهر
اي بزم تو خلد پر ز نعمت
گويي تو به صحن خلدي اندر
از امن تو رست شاخ طوبي
وز جود تو زاد حوض کوثر
وز عدل تو هيچ خسته دل را
اي شاه نگشت يارد آذر
در دست تو تيغ چون بخندد
خون گريد زار درغ و مغفر
اي بر عالم به حق خداوند
وي در گيتي به عدل داور
آن يافتم از شرف که هستند
در حسرت آن ملوک يکسر
تا ماند بنده ثناگوي
در وصف تو اي شخ ثناخر
پر مدح کند هزار ديوان
پر شکر کند هزار دفتر
اي بخت به فر تو مزين
وي تاج به روي تو منور
سرهنگ محمد علي را
شغلي دادي بزرگ و در خور
آن مرد که هست شير شرزه
وان شير که هست مرد منظر
از حشمت اين ستوده بنده
وين قلعه به آسمان کشد سر
زين پس همه در مصالح ملک
دارد شب و روز را برابر
بر کار بود به روز چون چرخ
بيدار بود به شب چو اختر
وان چيست ز راي تو که اقبال
آن را نبود به طبع رهبر
امروز ربيع تو چو بفزود
اين رتبت و اين سعادت و فر
در هند کشد سپاه بي حد
در غزو کند فتوح بي مر
امسال محمد سپهبد
کوهست ربيع را برادر
از مرکز خويش تا سرنديب
يکسر بکشد سپاه و لشکر
در هند ورا به دولت تو
صد فتح قوي شود ميسر
در غزو به خدمتت شتابد
منصور مؤيد و مظفر
آرد ملکا به رسم خدمت
پيلان جهان گشاي منکر
صد پيل دگر بيارد امثال
از پيل ملک پسند بهتر
هر جا که روند هر دو بادند
در نصرت ايزد گرو گر
زيرا که چنين دو بنده نيک
هرگز نبود به گيتي اندر
تا گوي زمين بود معلق
تا چرخ فلک بود مدور
جز برگه غز و ناز منشين
جز فرش نشاط و لهو مسپر
ايماي تو را قضا متابع
فرمان تو را قدر مسخر