آلت رامش بخواه گوهر شادي بيار
رعد مثال اين بزن ابر نهاد آن ببار
خلق همي بنگري روز و شب اندر نشاط
جز طرب اندر جهان نيز ندارند کار
خاک نبيني به ره خرده نقره بساط
ابر نبيني ازو ريزه کافوربار
شهر ز ديباي روي نغزتر از بوستان
راه ز خوبان شهر خوبتر از قندهار
روي چو دوزخ زمين گشت ز سبزه بهشت
فصل گرفته جهان شد به زمستان بهار
نز پي شادي همي هيچ دلي را ملال
نز پي مستي همي هيچ سري را خمار
تابد چون مه همي روي بت خوش سخن
خندد چون گل همي جام مي خوشگوار
داني امسال چيست جهان به سورست شاد
که ساخته سازش همي گردون پيرار و پار
عمده پاينده ملک خاصه خسرو رشيد
آمد باز از عراق شاد دل و شاد خوار
جاه و بزرگي عديل عز و سعادت نديم
دولت و تاييد جفت نصرت و اقبال يار
فتح و ظفر همرکاب فخر و شرف هم عنان
يمن رفيق يمين يسر قرين يسار
داشته در زير ران سرسبکي خوش خرام
رهبر و هامون نورد که برو دريا گذار
چرخي و در زير او تابان شکل هلال
کوهي و بر روي او رخشان زر عيار
کشتي شوريده بحر کوکب تاريک شب
قلعه روز نبرد آهوي وقت شکار
باد تکش کوفته بر تپش برق تيغ
رعد دمش خاسته در دل ابر غبار
خاصه سلطان بر او مهر صفت از بها
وان فلک آساي رخش چون فلک اندر مدار
ساعت ساعت بر او رأي ملک را نظر
منزل منزل برو سعد فلک را نثار
ديده ز چرخ کمال مهري بس نورمند
يافته از بحر ملک دري بس شاهوار
داد به شهزاده اي زاده شاهي چنو
در هنر مملکت ديده نبد روزگار
ز پشت آن شهريار که زير دور سپهر
ديده دولت نديد روي چنو شهريار
آن پسر تاجدار تا که برافراخت تاج
هر دم بوسد زمين پيشش هر تاجدار
جود بدو چيره دست مجد بدو شاد کام
عقل بدو زورمند ملک بدو کامگار
اي به بر مهر تو مهر فروزان سها
وي به بر کين تو آتش سوزان شرار
با ادب و عقل تو چرخ نباشد قوي
با تلف جود تو کوه ندارد يسار
تا تو به فرخنده فال رفتي از پيش شاه
نداد حضرت فروغ نيافت دولت قرار
پنجه سبز چنار لرزان بود از دعا
ديده نرگس به باغ زرد شد از انتظار
گشتي مانند ابر بر سرکه هاي تند
رفتي مانند باد در دل شبهاي تار
نه باکت آمد ز شير نه ترس بودت ز تيغ
نه مانده گشتي ز کوه نه رنجه گشتي ز غار
بودت هر خار زار تازه تر از گلستان
گشتت هر سنگلاخ نرمتر از مرغزار
بوم خراسان بديد بر کف تو جام زر
شرم زد و مي برست لاله از لاله زار
هر که همي مدح خواست داد بدان مدح زر
آمد و مدح تو گفت کرد بدان افتخار
لابد چونين بود کافي و بسيار فن
بي شک زينسان رسد محتشم نامدار
طبع چو دريا فراخ راي چو گردون بلند
عزم چو شمشير تيز حزم چو کوه استوار
با ادب دلپسند با سخن جان فروز
با خرد بيکران با هنر بي شمار
با همه عالم جواد وز همه گيتي فزون
در همه ميدان تمام بر همه دانش سوار
آنکه به صد ناز شاه بر کشدش پيش تخت
وانکه به صد فخر ملک پروردش برکنار
تا تو بياراستي حضرت عالي به فر
گشت جهان پر بخور گشت زمين پر بخار
رود ز خوبان دهر جست بر رود زن
مي ز بتان طراز خواست کف مي گسار
روي زمين کوفتي نام نکو يافتي
اينت ستوده سفر اينت گزين اختيار
کاري کردي بزرگ تا که بماند جهان
ماند اندر جهان قصه آن يادگار
همسر شکر شده ست مدح تو بر هر زبان
همتک بادست و ابر نام تو در هر ديار
اي ز همه مفخرت عرض تو بسته حلي
وي ز همه مکرمت نفس تو کرده شعار
دانم پوشيده نيست بر دل بيدار تو
که من چه بينم همه در فزع اين حصار
چو بوم خسبم ز بيم در شکم اين مضيق
چو زاغ خيزم ز ترس بر سر اين کوهسار
دو لبم از باد خشک دو رخم از اشک تر
گونه ام از درد زرد پيکرم از غم نزار
چو رعد هر شامگاه نالم از رنج سخت
چون ابر هر بامداد گريم از درد زار
بگرددم سر چو باد بخيزدم دم چو دود
بلرزدم دل چو برگ بپيچدم تن چو مار
شخص نوانم ز ضعف بر نسق چفته نال
چهره ز خون سرشک بر شبه کفته نار
کار ز سختي چو سنگ عيش به تلخي چو زهر
جاي به تنگي چو کور روز به ظلمت چو قار
قامتم از بار رنج همچو کمان تو گوژ
سينه ز تير بلا چون هدف تو فگار
داري جاه عريض مرتبت سرفراز
به نزد سلطان حق خسرو خسرو تبار
هست محلي تمام عالي چون آسمان
هست زباني فصيح بران چون ذوالفقار
به حق داد آفرين به نعمت شاه زمين
که برکشي مر مرا زين غم و زين اضطرار
اميد عالي تويي وفا کن اميد من
زانکه اميدم به تست جمله پس از کردگار
تا بفروزد زمين چشمه گيتي فروز
تا بنگارد جهان چرخ زمانه نگار
دست به رادي گشاي طبع به شادي زداي
روز به دولت شمر عمر به راحت گذار
بساط ايوان ملک به پاي رتبت سپر
عنان فرمان شاه به دست اقبال دار
مهري چون مهر تاب چرخي چون چرخ گرد
سروي چون سرو بال ابري چون ابر بار
داده و انگيخته مجلس بزم تو را
جام بلورين فروغ مجمر زرين بخار