اي بقد برکشيده همچو سرو و کاشغر
اي رخ خوب تو همچون ماه و از وي خوبتر
اين يکي ماه تمام آن ماه را مشکين عذار
و آن دگر سرو روان و آن سرو را زرين کمر
زلف تو چون مشک در مجمر به گاه سوختن
چشم تو چون نرگس اندر باغ در وقت سحر
آن يکي پرتاب و دارد مر مرا با پيچ و تاب
واندگر پر خواب و دارد مر مرا بي خواب و خور
دو رخت لاله ست توده بوينده مشک
دو لبت لعل است و در وي رسته سي و دو درر
قطره اي نوش است پنداري دهانت اي صنم
تارکي مويست پنداري ميانت اي پسر
زان نيابي گر بخواهي از دل من جز نشان
زان نبيني گر بخواهي از تن من جز اثر
از وصال تو گشايد بر دلم درهاي کام
وز صفات تو به بندد بر دلم راه فکر
اين مرا شادان کند چون خدمت شاه جهان
و آن مرا حيران کند چون مدح شاه نامور
سيف دولت شاه محمود آنک سيف دولتش
همچو راي او ستوده دست و چو نامش مشتهر
آن بسان زهد سوي گنج رحمت ره نماي
وآن بسان عقل سوي علم و حکمت راهبر
زير دست راي او شد رونق تابنده ملک
زير پاي قدر او شد تارک تابنده خور
اين يکي اندر جهان خسروي کرده وطن
واندگر بر آسمان سروري کرده مقر
جاه و نامش در جهان گسترده و تابان شده
اين يکي رخشنده خورشيد آندگر تابان قمر
اين همه گيتي گرفته چون ارادت بي گمان
وآن همه عالم رسيده همچو فکرت بي مگر
نيزه و تيرش به هنگام جدال بدسگال
اين همه گردد قضا و وآن همه گردد قدر
اين نيارامد مگر در جسم حاسد چون روان
وآن نياسايد مگر در چشم اعدا چون بصر
ماه شوال آمد اي شه سوي تو با عيد جفت
هر دو گردند از سرور و از نشاطت بهره ور
اين يکي آورد سوي تو نعيم و عز و ناز
و آن يکي آورد زي تو يمن و سعد کام و کر
مر خجسته باد عيد و رفتن ماه صيام
باد ملکت بي زوال و باد تختت بي خطر
اين يکي بادت به بخت و دولت عالي معين
و آن يکي بادت ز جور گنبد گردون سپر