آن لعبت سرو قد مه منظر
آن آفت چين و فتنه بربر
صورت نه به نوک خامه ماني
لعبت نه به نوک رنده آذر
زلفينش به بوي عنبر سارا
رخسار به رنگ ديبه ششتر
چون ماه درآمد از در حجره
شد حجره ز نور روي او انور
بر لاله نهاده شاخ ها سنبل
بر سيم فکنده حلقه ها عنبر
آويخته جعد حلقه از حلقه
انگيخته زلف چنبر از چنبر
از مشک سياه ناب بويا زلف
وز سيم سپيد خام تابان بر
آن سيم سپيده خام در جوشن
وز مشک سياه ناب در مغفر
بگشاد زبان به تهنيت بر من
بنگر که چه گفت مر مرا بنگر
گفت اي بسزا قرين و يار من
اي هر که به مهر عاشقي در خور
بر آخر گل ز اول شوال
پر باده مشکبوي کن ساغر
گفتم که اگر مثال يابم من
از مجلس شاه خسرو صدر
محمود ملک شهنشه غازي
خورشيد ملوک عصر سرتاسر
آن گاه سخا و همت افريدون
و آن وقت جلال رتبت اسکندر
با همت چرخ و رتبت کيوان
با بخشش ابر و کوشش آذر
هنگام جدال شير پر کينه
هنگام نوال ابر پر گوهر
در راحت و امن او جهان جمله
در سايه عدل او جهان يکسر