رسيد عيد و ز ما ماه روزه کرد گذر
وداع بايد کردش که کرد راي سفر
به ما مقدمه عيد فر خجسته رسيد
براند روزه فرخنده ساقه لشکر
برفت زود ز نزديک ما و نيست شگفت
که زودتر رود آن چيز کو گرامي تر
مه صيام درختي است بار او رحمت
به آب زهد توان خورد هم ز شاخش بر
بزرگوار مها و خجسته اياما
چه گفت خواهي از ما به خالق اکبر
نداشتيم تو را آنچنان که واجب بود
شدي و ماند حقت خلق را به گردن بر
حقت شناخت که داند چنانکه هست روا
بسرت برد که داند چنانکه برد به سر
امير غازي محمود سيف دولت و دين
خدايگان جهاندار خسرو صفدر
مظفري ملکي کش ملوک روي زمين
همي ببوسند از بندگي رکاب به زر
سپهر خواست که باشد مظفر و ميمون
ستاره خواست که باشدش گوهر افسر
از آن سپهر بر افراخت همچو ايوانش
وز آن ستاره فروزنده گشت همچو گهر
بدان سبب که فلک پاره اي ز همت اوست
همي نگردد قادر بر او قضا و قدر
زمين ز سم پي پيل کوه پيکر او
همي بلرزد ز آن ساخت کوه را لنگر
وز آن که گوهر بر افسرش همي باشد
شده است تابش خورشيد دايه گوهر
خدايگانا آمد مه صيام و گذشت
تو شادمانه بمان در جلالت و مگذر
به کامگاري و دولت به تخت ملک نشين
به شادماني و رامش بساط لهو سير
گذاردي حق روزه چنانکه واجب بود
به حاصل آمد خشنودي ايزد داور
خجسته باشد شب قدرو روز نو از تو
هر آنچه کردي پذيرفته درگه محشر