ساقيا چون گشت پيدا نور صبح از کوهسار
بر صبوحي خيز و بنشين جام محمودي بيار
آسمان گشت از شعاع آفتاب آراسته
همچو شخص من به خلعت هاي خاص شهريار
گر يکي خورشيد باشد بر سپهر آبگون
هست بر خلعت مرا خورشيد تابنده هزار
ور بود بر چرخ گردنده هميشه سعد نحس
خلعتم سعديست کانرا هيچ نحسي نيست يار
پادشاها شکر تو پيش که دانم گفت من
جز به پيش کردگار ذوالجلال کامگار
روز و شب گويم الهي شاه سيف الدوله را
در ثبات ملک شاهي و جهانداري بدار
مي ده اي ساقي که روزي سخت خوب و خرم است
ساتکيني جفتکان بر هر نديمي برگمار
ور کسي گويد که مستم کي توانم خورد مي
کن به نوک موزه ترکانه او را هوشيار
گو مشو مست و به پيش شاه ما هشيار باش
زانکه باشد پيش او هشيار مردم نامدار
کو خداونديست عالم در همه انواع علم
يادگار از خسروان کو باد دايم يادگار
پادشاهي را جمال و شهرياري را شرف
سروري را اختيار و خسروي را افتخار
از سنان او همي باشد نهيب اندر نهيب
زينهار از تيغ او خواهد به جمله زينهار
چون برافروزد حسامش در ميان معرکه
بدسگالش در دماغ خويشتن بيند شرار
خسروا تا پادشاهي در جهان موجود گشت
روزگارت را همي کرد از زمانه اختيار
چون به تخت پادشاهي برنشستي در زمان
پادشاهي پيش تو بندد ميان را بنده وار
نوبهار بدسگالان شهريارا شد خزان
تا رهي را خلعتي دادي بهار اندر بهار
تا همي يابد زمين از دايره دايم سکون
تا کند پيوسته مهر از بهر اين مرکز مدار
کامران و ديرزي و شاه بند و شهر گير
سيم بخش و زر ده و دشمن کش و خنجر گذار
همچنين مر بندگان خويش را گردان بزرگ
گه به خلعت هاي فاخر گه به زر با عيار