هزار خرمي اندر زمانه گشت پديد
هزار مژده ز سعد فلک به ملک رسيد
که شاه شرق ملک ارسلان بن مسعود
عزيز خود را اندر هزار ناز بديد
سپهر قدري شاهي که وهم آدميان
هزار جهد بکرد و به وهم او نرسيد
خدايگانا جشني است ملک را امروز
که هيچ جشني گوش جهان چنين نشنيد
درين بهار بدين شادي و بدين رامش
ز چوب لاله شکفت و ز سنگ سبزه دميد
به باغ ملک تو خسرو يکي نهالي رست
کز آب دولت و اقبال و بخت بر باليد
بدين مبارک شاخ اي درخت بخت تو نو
همه نسيم بزرگي و عز و ناز وزيد
ازو هميشه به هر نوع سايه خواهي يافت
وزو به کام همه عمر ميوه خواهي چيد
خجسته جشني کردي و آنچه کردي تو
چنين سزيد و به ايزد که جز چنين نسزيد
به پيش خسرو خسروملک به وجه نثار
فلک سعود برافشاند و ابر در باريد
بخواست ابر کزو پيشکش نثار کند
نثار او همه ناسفته بود مرواريد
به روي چشم و چراغ تو چشم دولت ملک
چو گشت روشن در وقت چشم بد بکفيد
چو خواست ايزد تا ملک بارور گردد
خجسته شاخي کرد از درخت ملک پديد
به پيش تخت تو خسرو ملک شود شاهي
که ملک را همه شاهان بدو دهند کليد
به فتح و نصرت لشکر کشد به هفت اقليم
که بخت رايت او را بر اوج چرخ کشيد
اميد ملک بدو شد قوي و باد قوي
بلي و دشمنت از عمر و ملک اميد بريد
در آن زمان که بپوشند خلعت تو به فخر
سپهر خلعت عمر ابد درو پوشيد
بديد چشم جهان خلعت مبارک تو
وان يکاد بخواند و سبک بر او بدميد
گزيده سيرت شاهي و کردگار جهان
تو را و شاه تورا از همه جهان بگزيد
بروي اين شاه اي شاه شاد و خرم زي
به خرمي و به شادي بخواه جام نبيد
هميشه با ديد اندر جهان چو گل خندان
چو بخت وارون بر حال دشمنان خنديد