ز شاه بينم دل هاي اهل حضرت شاد
هزار رحمت بر شاه و اهل حضرت باد
من اين نشاط که ديدم ز خلق در غزنين
بديد خواهم تا روز چند در بغداد
سپه کشيده و آراسته به داد جهان
به دست حشمت بر کنده ديده بيداد
ابوالملوک ملک ارسلان بن مسعود
خدايگان جهاندار شاه شاه نژاد
شهي که زنده شد از دولتش هزار هنر
که در جلالت و دولت هزار سال زياد
به کامگاري بر ديده زمانه نشست
قدم ز رتبت بر تارک سپهر نهاد
چه روز بود که در بوته سياست او
عيار ملک بپالود خنجر پولاد
چهارشنبه روزي که از چهارم چرخ
سعود ريخت همي مهر بر تکين آباد
زمين تو گويي مرخصم ملک را بگرفت
بدان زمان که برآمد از طاغيان فرياد
گهي عزيمت کرد و گهي هزيمت شد
چنانکه باشد در پيش باز گرسنه خاد
چه منفعت ز عزيمت که آن نبود قوي
چه فايده ز هزيمت که آن نيافت نهاد
خدايگان زمانه مظفر و منصور
به زر فشاندن بر خلق دستها بگشاد
به سوي حضرت راند و نراند جز به نشاط
چنانکه زلزله در کوهسار و بحر افتاد
به راي روشن مهر و به قدر عالي چرخ
به حزم ثابت کوه و به عزم نافذ باد
بزرگ شاها در هر هنر که شاهي راست
زمانه چون تو نديد و سپهر چون تو نزاد
کدام دولت و نعمت گمان بري که فلک
به وجه هديه و تحفه بر تو نفرستاد
به هيچ وقتي اين روزگار دولت را
خداي داند گر روزگار دارد ياد
ز ظلم زادن نوميد گشت مادر ظلم
در آن زمان که اقبال دولت تو بزاد
تو شاه رادي و در دهر شاهي و رادي
نه چون تو بيند شاه و نه چون تو دارد ياد
به قدر گنبد گردوني اي همايون بخت
بدان مبارک ديدار آفتاب نهاد
چو من ببينم بر تخت خسروانه تو را
به دستگاه فريدون و پايگاه قباد
جز آن نگويم شاها که رودکي گويد
خداي چشم بد از ملک تو بگرداناد
قوي دلست به عدل تو کهتر و مهتر
توانگرست ز جود تو بنده و آزاد
چو هيچ بنده به نزديک تو فرامش نيست
حديث خود به تقاضا نکرد خواهم ياد
به حرص گرم شکم نيستم که کرد مرا
ثبات و صبر قناعت زمانه سخت استاد
خدايگانا نوشاديست دولت را
بخواه مايه شادي از آن بت نوشاد
هميشه تا بپرستند مايه کشمير
هميشه تا بفروزند مايه خرداد
تو شاد باشي و خرم ز عمر و ملک که هست
زمين ز ملک تو خرم زمان به عدل تو شاد