شهريارا کردگارت يار باد
بنده تو گبند دوار باد
روز جاهت را سعادت نور باد
شاخ ملکت را جلالت بار باد
عزم جزم تو به حل و عقد ملک
چون ستاره ثابت و سيار باد
طبع و عقلت بحر لؤلؤ موج باد
دست جودت ابر گوهربار باد
نقطه اي باد آسمان گرد درت
راي تو بر گرد او پرگار باد
دولتت را سعي بي تقصير باد
نصرتت را تيغ بي زنگار باد
زار وقت شادي تو زير باد
خار وقت جود تو دينار باد
روزهاي روشن گيتي همه
بر عدوي تو شبان تار باد
مغز بدخواه تو اندر خاک خفت
ديده اقبال تو بيدار باد
چرخ را با حاسدت آويز باد
بخت را با دشمنت پيکار باد
تارک اين زير چنگ شير باد
سينه آن پيش نيش مار باد
تيغ و تيرت را به روز کارزار
فتح و نصرت قبضه و سوفار باد
در جهان بر هر جهانگيري ز تو
هر مثالي لشکري جرار باد
صدرت از مه منظران باد آسمان
بزمت از بت پيکران فرخار باد
دست و بازوي تو را در کارزار
فر و زور حيدر کرار باد
راي تو تابنده چون خورشيد باد
ملک تو پاينده چون کهسار باد
هر که از شاديت چون گل تازه نيست
همچو شاخ گل دلش پر خار باد
دولتت هر سو که تازي جفت باد
ايزدت هر جا که باشي يار باد
تو عجب داري که من گويم همي
کز جلالت شاه برخوردار باد
کز فلک هر ساعتي گويد ملک
خسرو ابراهيم گيتي دار باد