لوا و عهد خطاب خليفه بغداد
خداي عزوجل بر ملک خجسته کناد
ابوالملوک ملک ارسلان بن مسعود
که تخت و ملک و فلک مثل او ندارد ياد
جهان ستاني شاهنشهي جهانگيري
که کرد کار جهان را به داد و دين آباد
عزيز ملکش تلقين عدل يافت همه
که گشت همت عاليش ملک را بنياد
خدايگانا شاها ز عدل و جود تو هست
به ماه دي همه گيتي چو باغ در خرداد
جهان به فر جمال تو روضه رضوان
زمين ز شادي ملک تو خانه نوشاد
به ياد کين تو از آب روشن آتش خاست
به ياد مهر تو از خاک تيره گوهر زاد
ز ملک جستن شد کند خصم را دندان
چو ديد تيزي بازار خنجر و پولاد
سپاه حق را چون دولت تو تعبيه کرد
کمين گشاد ز هر جانبي طليعه داد
بخاستند يلان سپاه تو هر يک
چو طوس و نوذر و گرگين و بيژن و ميلاد
چه پيکر آمد رخش درخش پيکر تو
که کوه باد مسيرست و باد کوه نهاد
ز سهم و هيبت آن کاو نشستن اندر زين
فسرد آذر برزين و آذر خرداد
چو او بخواهد جستن نجست يارد برق
چو او بخواهد رفتن نرفت يارد باد
هميشه تيغ تو ياري گرست نصرت را
که هست نصرت با تيغ تيز تو همزاد
تو تا معونت و ياري ملک و دين کردي
بلند گشت و قوي دين و ملک را بنياد
برآمدش ز کمال تو بر ثريا سر
چو کوه خارش اندر ثري فروشد لاد
تويي ز گوهر محمود و گوهر داود
کدام شاه نسب دارد از چنين دو نژاد
چو شاه عادل و راي تو در جهان ماند
هميشه تا به ابد ملک شاه عادل و راد
بزرگ جشن است امروز ملک را ملکا
که شادمان است اي شاه بنده و آزاد
بدين همايون سور و بدين مبارک جشن
تو شاد و خلق جهان شاد و دين و دولت شاد
شگفت نيست ازين سور و جشن خرم و خوش
ز چوب ها گل رويد ز سنگ ها شمشاد
خليفه بي حد و مر هديه ها فرستادت
که هيچ کس را زان نوع هديه نفرستاد
سپهر چون به تو اين هديه ها مزين شد
ميان به خدمت بست و زبان به مدح گشاد
رسول عالم و عادل چو بوسه کرد زمين
شرف گرفت چو پي بر بساط ملک نهاد
به فخر سر به فلک برکشيد و شادي کرد
که آن هدايا بر دست او قبول افتاد
چه گفت، گفت خليفه چنان دعا کردت
که شاه عادل در ملک جاودانه زياد
بديع نيست گرت خلق تهنيت گويند
که دولت تو رسيده است خلق را فرياد
همه فريشتگان تهنيت کنند تو را
همي به عهد و لواي خليفه بغداد
ز ملک تو به جهان دين و داد باقي شد
خجسته ملکست اين ملک تو که باقي باد
تو شکر ايزد گفتي و خلق شکر تو گفت
تو داد گيتي دادي ز چرخ داد تو داد
هميشه تا به سمرهاي عشق ياد کنند
حديث قصه شيرين و خسرو و فرهاد
نشاط را همه در مجلس تو باد مقام
ملوک را همه بر درگه تو باد ملاذ
به حل و عقد و بد و نيک عزم جزم تو را
چو کوه باد ثبات و چو باد باد نفاذ