وصف تو چو سرکشان بکردند
از هر هنرت يکي شمردند
صد يک ز تو چون همه نبودند
امروز همه ز تو بدردند
جان بازاني که شير گيرند
پيش تو چو مهره هاي نردند
با آن که به هر هنر همه کس
در دهر يگانه اند و فردند
آنان که چو کوه سرفرازند
با باد سياست تو گردند
گويند همه که مرد مرديم
والله که به پيش تو نه مردند
اي مرد جهان تمام مردي
مردان جهان سر تو گردند
باده همه کافيان عالم
بر ياد کفايت تو خوردند
چون تو ثقة الملک نديدند
اقرار بدين حديث کردند
والله که به کفش تو نيرزند
آنان که ره سخا سپردند
هر فرش که گستري ز حشمت
ممکن نشود که درنوردند
بدخواهان تو هر چه هستند
دلخسته چرخ لاجوردند
با محنت و رنج همنشينند
با چرخ زمانه در نبردند
با قامت چون کمان دوتايند
با چهره چون زرير زردند
هر چند بر آتشستشان دل
از دم همه جفت باد سردند
نه نه که تو را نماند بدخواه
بودند و به درد دل بمردند
اي آن که بهر هنر بزرگان
پيش تو چو کودکان خردند
امروز به من رسيد پنجي
زان ده که مرا اميد کردند
وز پنج دگر نيافتم هيچ
مي ترسم کز ميان ببردند
دلشاد بزي که بخت و دولت
در جمله عنان به تو سپردند