مسعود پادشاه جهان کامگار باد
بنياد دين و دولت او پايدار باد
جاهش به فر و دولت و رايش به نور عدل
گيتي فروز باد و زمانه نگار باد
اي شاه تا بهار و خزانست در جهان
اندر جهان ملک خزانت بهار باد
مسعود تاجداري و هر روز بامداد
بر تاج تو سعود کواکب نثار باد
تا شاخ و بار باشد در باغ و بوستان
بر شاخ دولت تو ز اقبال بار باد
جاه تو را زمانه به صد گونه عز و ناز
گه بر کتف نهاده و گه بر کنار باد
تا از بخار گيرد جرم هوا غبار
جرم هواي دولت تو بي غبار باد
پيوسته کار دولت و نصرت گذارده
زآن زورمند بازوي خنجر گذار باد
بخت تو را ز نصرت و ملک تو را ز فتح
زآن خنجر برهنه شعار و دثار باد
اي حيدر زمانه جهانگير تيغ تو
اندر کف مبارک تو ذوالفقار باد
اندر جهان دولت و صافي عيار ملک
زآن خنجر زدوده صافي عيار باد
تا خاک برقرار است از چرخ بي قرار
دايم قرار دولت زآن بي قرار باد
برنده تيغ شير شکار تو روز رزم
اندر مصاف و کوشش خسرو شکار باد
وز آب تيغ و آتش رزم تو در نبرد
عمر عدو چو عمر حباب و شرار باد
وز هيبت تو ديده و روي مخالفان
پرخون چو لاله باد و کفيده چون نار باد
هر تازه گل که ملک تو را بشکفد ز بخت
در ديده منازع ملک تو خار باد
جاري به کوه و دريا چون رنگ و چون نهنگ
آن کوه کوب هيکل دريا گذار باد
ملک تو را که خيزد دريا و کوه از آن
چون کوه دستگاه و چو دريا يسار باد
تابنده دولت تو و فرخنده ملک تو
عالي چو چرخ و ثابت چون کوهسار باد
شاه زمانه اي و زمانه به تست شاد
بي ياري از ملوک که يزدانت يار باد
شير جهان ستاني و تا هست مرغزار
صحن زمين تمام تو را مرغزار باد
آرايش سپاه تو چون برکشند صف
زين سرکشان خلخ و چاچ و تتار باد
بي کارزار هيبت شمشير و تيرشان
با جان دشمنان تو در کارزار باد
هر سر که سرکشيده ز فرمان تو سرش
در زير ضربت سر آن گاوسار باد
وآن شاه کو بپيچد گردن ز امر تو
سرکوفته به گز علايي چو مار باد
تا گرز گاوسار تو سر برکشد چو مار
هنگام حمله گرزت دشمن دمار باد
از لفظ تاج باد دعاي تو و آن او
تو تاجدار بادي و او تاج دار بود
تا سازگار دولت و تابنده دانش است
با دولت تو دانش تو سازگار باد
در امر و نهي شاهي و در حل و عقد دين
دولت تو را به راستي آموزگار باد
زين استوار کار وزير خجسته پي
اين دولت خجسته چو کوه استوار باد
با ملک او وزارت او سازوار شد
کاقبال با وزارت او سازوار باد
تو شهريار داد دهي او وزير شه
رحمت بر اين وزير و بر اين شهريار باد
شاها رهي ز جود تو خوش روزگار شد
کز روزگار عمر تو خوش روزگار باد
بر کارها که داشت به نهمت سوار گشت
کت بخت نيک بر همه نهمت سوار باد
احوال او به کام دل دوستدار شد
کايام تو به کام دل دوستدار باد
او را به خازني کتب کردي اختيار
کت راي خسروانه قوي اختيار باد
کرد افتخار بر همه اقران بدين شرف
کت بر همه ملوک جهان افتخار باد
اي پادشاه مشرق و مغرب ثبات تو
بر تخت پادشاهي سالي هزار باد
اين باد عمر و ملک تو را در جهان شمار
وز عمر و ملک حظ تو عکس شمار باد
هر هفته باد جشني و ايام ملک از آن
آراسته چو بتکده قندهار باد
اوقات عيش و لهو تو اي شاه کامگار
از خرمي چو وقت گل نوبهار باد
تا کوه قاف باشد بر جاي پايدار
چون کوه قاف دولت تو پايدار باد
گه گوش تو به لحن نگار غزل سراي
گه چشم تو به روي بت ميگسار باد
گاهي تو را به چنگ عدو سوز تيغ تيز
گاهي تو را به دست مي خوشگوار باد
تا جان خلق در کنف تن بود عزيز
جان و تن تو در کنف کردگار باد
تو يادگار بادي از خسروان همه
وين مدح هاي بنده تو را يادگار باد