تا مرا بود بر ولايت دست
بودم ايزد پرست و شاه پرست
امر شه را و حکم الله را
نبدادم به هيچ وقت از دست
دل به غزو و به شغل داشتمي
دشمنان را از آن همي دل خست
چون به کفار مي نهادم روي
بس کس از تيغ من همي به نرست
به يکي حمله من افتادي
خيل دشمن ز ششهزار نشست
مگر از زخم تيغ من آهن
حلقه گشت و ز زخم تيغ بجست
آمد اکنون دو پاي من بگرفت
خويشتن در حمايتم پيوست
من کنون از براي راحت او
به گه خفتن و بخاست و نشست
دست در دست برده چون مصروع
پاي در پاي مي کشم چون مست
بس که گويند از حمايت اگر
بکشي دست و رسم آن آئين هست
جز به فرمان شهريار جهان
باز کي دارم از حمايت دست
تا نگويد کسي که از سر جهل
بنده مسعود امان خود بشکست