پسر محتاج اي من شده محتاج به تو
از پي آنکه همه خلق به تو محتاجست
مردمي کن برسان خدمت من چون برسي
به بزرگي که کفش بحر عطا امواجست
عمده مملکت قاهره بورشد رشيد
خاص شاهي که فروزنده تخت و تاجست
اي جوادي که به نزد تو ز زوار و ز زر
بدره در بدره و افواج پس افواجست
مملکت را ز تو هر لحظه صد استنباط است
محمدت را ز تو هر روز صد استخراجست
جاه را صدر تو منظورترين پيشگه است
جود را بزم تو مشهورترين منهاجست
رايهاي تو در آفاق مصالح بدرست
سعدهاييست که در انجم و در ابر اجست
هر حکيمي که به نزد تو بود معيوبست
هر فصيحي که به نزد تو رسد لجلاجست
تا سرافراز براقيست ز اقبال تو را
از شرف روز بزرگيت شب معراجست
زندگان را سر نيروي چو اوداج آمد
ظلم افتد که مگر مهر تو در اوداج است
سائل از جود تو اندر طرف نعمت هاست
نعمت اندر کف تو از شغب تاراجست
اهتزاز از امل جود تو آرد در طبع
آنکه اندر رحم کون هنوز امشاجست
تا شب جاه تو از بخت تو روشن روزست
روزهاي همه اعدات شبان داجست
نصرت ار صيقل شمشير تو باشد نه عجب
که ظفر زين ره انجام تو را سراجست
شولک تو که پديد آيد پندارد خلق
کز شبه گويي بر چارستون عاجست
گوهر مدح تو را دست هنر نظام است
حله شکر تو را طبع خرد نساجست
تا به مدح تو گشاده دهنم طوطي وار
چشم در روي نکويي که مگر دراجست
تا بينداختيم تير نهاد از بر خويش
پشتم از فرقت خم داده کمان چاجست
نيست بس دير که چون پنبه بداز برف زمين
تا همي گفتي چون ابر خزان حلاجست
نقشبنديست کنون ابر بهار اي عجبي
که به ديباجي او روي زمين ديباجست
مي خوشخواره خوشبوي همي خور در باغ
قمري و بلبل عواد خوش و صناجست
روي ترکان را تا وصف به لاله است و به گل
زلف خوبان را تا نعت به قير و ساجست
مدت عمر تو صد سال دگر خواهد بود
من همي گويم وين حکم خود از هيلاجست
موسم راوي در کعبه اقبال تو باد
که ره خلق بدو همچو ره حجاجست
پسر محتاج آورد بدين قافيه ام
حمل انصافش هم بر پسر محتاجست