مگر مشاطه بستان شدند با دو سحاب
که اين ببستش پيرايه وان گشاد نقاب
به در و گوهر آراسته پديد آمد
چو نوعروسي در کله از ميان حجاب
برآمد ابر به کردار عاشق رعنا
کشيده دامن و افراشته سر از اعجاب
گهي لآلي پاشد همي و گه کافور
گهي حواصل پوشد همي و گه سنجاب
ز چرخ گردان دولاب وار آب روان
به گاه و بي گاه آري چنين بود دولاب
ز زير قطره شکوفه چنان نمايد راست
که از بلور نمايند صورت لبلاب
گل مورد خندان و ديده بگشاده
دو طبع مختلفش داده فعل با دو سحاب
بسان دوست که يابد وصال يار عزيز
پس از فراق دراز و پس از عنا و عذاب
ز لهو آمده رنج و ز وصل ديده فراق
لبان خويش کند پر ز خنده ديده پر آب
به بوي نافه آهوست سنبل بويا
به روي رنگ تذروست لاله سيراب
از آن خجسته و شاه اسپرغم هر دو شدند
يکي چو ديده چرخ و يکي چو چنگ عقاب
ز شاخ خويش سمن تافت چو ستاره روز
ز باغ همچو شب از روز شد رمنده غراب
هزار دستان با فاخته گمان بردند
که گشت باران در جام لاله باده ناب
به رسم رفته چو رامشگران خوش دستان
يکي بساخت کمانچه يکي نواخت رباب
چو گفت بلبل بانگ نماز غنچه گل
بسان مستان بگشاد چشم خويش از خواب
به پيش لاله بنفشه سجود کرد چو ديد
که هر دو برگي از لاله شد يکي محراب
مگر که بود دم جبرئيل باد صبا
که همچو عيسي مريم بزاد گل ز تراب
کنون مگر دم عيسي است بوي گل به سحر
که زنده گشت ازو خاطر اولوالالباب
دهان گل را کرده است ابر پر لؤلؤ
به مژده اي که ازو باز يافتست شباب
چه مژده گفت که امروز شاه خواهد کرد
به شادماني و رامش نشاط جام و شراب
خدايگان جهان سيف داد و دولت و دين
به شادماني و رامش ميان باغ و سراب
ملک به اصل و به آدم رساند نسبت ملک
کراست از ملکان در جهان چنين انساب
چه سائلست حسامش که چون سؤال کند
نباشد او را جز حال بدسگال جواب
ز برق و آبست الماس وين شگفت نگر
کز آب و الماسش برق خاست روز حراب
بتافتند بر آتش سنان و حربه او
گرفت آتش از آن روز باز نيرو و تاب
چگونه خاست ز پيکان همچو سيمابش
شهاب از آنکه ز سيماب نيست اصل شهاب
تو آن مظفر شاهي که باز تو شد گه رزم
قضا عديل عنان و قدر رفيق رکاب
چو بازگردي از حمله باشي آهسته
به گاه حمله که حمله بري شوي پرتاب
بلي تو سيفي و سيف اين چنين بود دايم
که بازگردد به درنگ و در رود به شتاب
خداي را چو به کاري ارادتي باشد
به صنع و حکمت خويشش بسازدش اسباب
چو کرد خطبه به نامت خطيب بر منبر
گشاده کرد به رحمت بر آسمان ابواب
اگر نه همت تو داشتي گرفته هوا
بر آسمان شدي اين خطبه و خطيب و خطاب
خجسته بادت نوروز و اين چنين نوروز
هزار جفت شده با مه رجب درياب
بسان عرعر در بوستان ملک ببال
بسان خورشيد از آسمان عمر بتاب
به طوع و رغبت داده تو را زمانه زمان
به امر و نهي نهاده تو را ملوک رقاب