زهي موفق و منصور شاه بي همتا
زهي مظفر و مشهور خسرو والا
زهي جهان سعادت به تو فزوده خطر
زهي سپهر جلالت به تو گرفته ضيا
زهي به عالي امرت اسير کشته قدر
زهي به نافذ حکمت مطيع گشته قضا
زهي سپهر به اقبال تو فکنده اميد
زهي زمانه به فرمان تو بداده رضا
زهي سخاي مصور به روز بزم و نشاط
زهي قضاي مجسم به روز رزم و وغا
تو سيف دولتي و دولت از تو يافته فر
تو عز ملتي و ملت از تو برده بها
تو آن اميري کز روزگار آدم باز
همي بخواست زمانه تو را به جهد دعا
ز بس دعا که زمانه بکرد کرد آخر
خداي عزوجل حاجت زمانه روا
خدايگاني چون تو بيافريد که چرخ
تو را به شاهي ناورد و ناورد همتا
هزار شيري بر باره روز جنگ و نبرد
هزار بحري بر تخت روز جود و سخا
زمين نمايد با قدر و راي تو گردون
شمر نمايد با طبع و دست تو دريا
برفت کين تو بر آب ازو بخاست غبار
گذشت مهر تو بر نار ازو برست گيا
اگر رسولان آيند ز پي تو از ملکان
و گرچه نامه نويسند سوي تو امرا
تو را رسولان باشند تيرهاي خدنگ
جواب نامه بود تيغ هاي روهينا
کجا گريزد دشمن اگر چه مرغ شود
عقاب هيبت تو چون گرفت روي هوا
اگر مواجهه آيد عدوت نشناسي
که هيچ وقت نديدي ازو مگر که قفا
خدايگانا هر روز بر فزون گشته است
بقا و ملک تو افزونت باد ملک و بقا
ابوالمظفر شاه زمانه ابراهيم
که پادشاه زمين است و خسرو دنيا
به تازگيت فرستاد خلعتي عالي
که عاجز است ازو وهم و فکرت شعرا
قباي خاصه و پشتي خود نسيج به زر
يکي مکلل کرده کمر به گوهرها
ستام زر و مرصع به گوهر الوان
که چرخ پير نداند هميش کرد بها
ز بس بدايع چون بوستان پر از انوار
ز بس جواهر چون آسمان پر از انوا
ز پشت مرکب تازي همي بتافت چنانک
ستاره نيم شب از روي گنبد خضرا
بسان باد صبا مرکبي که اندر تک
ازو بماند حيران و خيره باد صبا
برو سرينش در زير آن ستام چنان
ز در و گوهر مانند نقطه جوزا
بسي سلاح و بسي خود و جوشن و خفتان
که در خزينه اش بود از خزاين خلفا
پيام داد که اي چشم ما به تو روشن
به مهر دل ز همه بر گزيده ايم تو را
به هند رفتي و رسم غزا بجا آورد
کشيد نفس عزيز تو شدت گرما
سپه کشيدي هر سوي و دشمنان کشتي
به هند کردي آثار خنجرت پيدا
جهان بگشتي و چندان نگشت اسکندر
فتوح کردي و چندان نکرده بد دارا
خبر رسيد که نفس عزيز تو شاها
همي بناليد اکنون ز رنج يافت شفا
خداي داند کز بهر تو همي ناسود
نه نفس ما ز غمان و نه چشم ما ز بکا
چو صحت تو مبشر بگفت ما کرديم
دهان او همه پر در و لؤلؤ لالا
تو نور مجلس انسي به روز مجلس انس
به روز جستن پيکار پشت بازوي ما
بداده ايم امارت تو را و در خور توست
سپرده ايم به تو هند و مر توراست سزا
بگير قبضه شمشير عدل و جنبش کن
بگرد گرد همه هند پادشاه آسا
کسي که اشهد ان لااله الاالله
نگويد از تن او کن تو سر به تيغ جدا
از آنچنان پدر آري چنين پسر زايد
از آفتاب نتيجه شگفت نيست ضيا
خدايگانا شاها مظفرا ملکا
تو را که داند گفتن به حق مديح و ثنا
خجسته بادت فرخنده و مبارک باد
نواز و خلعت و تشريف شاه کام روا
بقات بادا چندان که کام و نهمت توست
مباد هرگز ملک تو را زوال و فنا
مساعد تو به هر جايگاه بخت جوان
منابع تو به هر شغل دولت برنا