حلي بندي که بي جنبيدن دست
عروسان را به قدرت حيله ها بست
عروس اين سخن را زيوري داد
که هرجا زيور بد رفت برباد
ز شعر شاعر شيرين فسانه
نخستش داد زيب خسروانه
ز خط کاتب بي مثل و مانند
به لطفش بار ديگر شد حلي بند
ز حسن صنعت صحاف ماهر
ز جلدش هم لباسي داد فاخر
ولي اين شاهد فرخنده منظر
که غرق زيورست از پاي تا سر
به اين پيرايه اش بيش افتخار است
که منظور امير نامدار است
سهي سرو رياض سرفرازي
غلام شاه ابراهيم غازي
الهي تا ابد آن نيک فرجام
بوده شيرازه اوراق ايام