چو خواجه مير حسن آن جهان عز و وقار
ازين جهان به جهان دگر گرفت وطن
وز آشيان بقا شاهباز همت او
هواي خلد برين کرد ازين خجسته چمن
سرشک ماتميان در عزاي او گرديد
چو سيل حادثه در بر و بحر شورافکن
خرد چو خواست ز هم اسم او به ايمائي
شود وسيله تاريخ او بوجه حسن
به عقل گفت که خوش دايه ايست عمر ولي
گذشت از سر اين دايه خواجه ميرحسن