سپهر حوصله آن ابر دست دريا دل
که جيب و دامن پر زر به سايل افشاند
حساب بخشش او در جهان به خلق خدا
به غير قادر دانا کسي نمي داند
در اولم يکي از قابلان لطف چو ديد
به تحفه خواست مرا شرمسار گرداند
ولي در آخر کارم چو يافت ناقابل
به آن رسيد که آنها که داده بستاند