قطعه

زهي بر حشمت گردون اساست
ز حيرت ديده افلاک خيره
به من لطف دي و امروزت آخر
چه باشد گر بود بر يک و تيره
نمائي گر به جاي لطف موعود
عطائي از عطاياي صغيره
شود جود تو را مقدار ناقص
شود طبع تو را آهسته تيره
قضاي حاجت من گر ثوابست
براي روز بد بادت ذخيره
دراز بخت من ناکس گناهست
گناهي ميکني باري کبيره