اي بر سبيل حاجت صد محتشم گدايت
وي درکمال حشمت ارباب حاجت از تو
در کوچه ظرافت عمري دواندام از جهل
کردم در آخر اما کسب ظرافت از تو
از مهر من بناحق کردي تمسکي راست
زانسان که اهل حجت کردند حيرت از تو
وين دم به رسم تحصيل دارد کسي که برده
در عرصه سياست گوي صلابت از تو
ما را نه زر که سازيم او را تسلي از خود
نه شافعي که خواهد يک لحظه مهلت از تو
کو داوري که اکنون گيرد درين ميانه
وجه تمسک از من جرم خيانت از تو
اما چه هيچ کس نيست کز وي برآيد اين کار
عجز و تنزل از ما لطف و مروت از تو