به که درين گفته معجز بيان
درج بود نام خداي جهان
شکر که قيوم کريم احد
جانده پوزش طلب و جانستان
پايه ده عقده ز گيتي گشاي
پادشه ملک به حارس رسان
کرد اگر حکم که شاه سليم
ماه فلک فطرت جم پاسبان
بار جهان بست و باقدام اين
دل ز بقا کند و ز آثار آن
خورد بهم حد جهاني ولي
شد به دمي تازه زمين و زمان
از که ز شاهي که به اقبال اوست
فتنه ايام ز مردم نهان
شاهسواري که ز شاهان بود
امجد و اشجع به کمال و توان
شير مصافي که به هيجا در آب
جسته مبارز ز بنان سنان
کوه شکوهي که ز تمکين نهاد
بزم تعين به اساس کران
صاحب عالم که ازو برقرار
مانده رفاهيت کون و مکان
باد بر اين طرفه بنا از نشاط
تا ابد اين باني صاحبقران
عزلت ده روزه او را بلي
باد به دل خسروي جاودان
هست محال آن که ببندد به فکر
آدمي اين عقد درر عقده سان
اي ملک ستان کبير
وي شه کامل نسق کامران
گرچه به لوح دل داناي خود
زد رقم مدت امن و امان
بيش ز هر پادشهي کوس هم
کوفت در اصلاح مهم جان
باد ازو دور به دوران که هست
پادشه و شيردل و نوجوان
مي نگرد دل چو به هر مصرعي
کامده يک فکر از آن داستان
هست بدانسان که به رمز و حساب
فهم شود سال جلوسش از آن