بر دوش حاملان فلک باد پايدار
برجيس وار هودج بلقيس کامکار
مريم عفاف فاطمه ناموس کش سپهر
خواندست پادشاه خوانين روزگار
مخدومه جهان که اگر ننهد آسمان
بر راي او مدار نيابد جهان قرار
تاج سر زمان که زمين حريم او
فرسوده شد ز ناصيه شاه و شهريار
تا کار آفتاب بود سايه گستري
گسترده باد بر سر او ظل کردگار
اي شمسه جهان که جهان آفرين تو را
بر هرچه اختيار کني داده اختيار
دارم طويل عرضه اي اما به خدمتت
خواهم نمود عرض به عنوان اختصار
شش سال شد که راتبه من شدست هشت
در دفتر عنايت نواب نامدار
اما نداده ام من زار از دو سال پيش
دردسر سگان در آن جهان مدار
از بس که بوده ام ز عطاهاش منفعل
از بس که بوده ام ز کرم هاش شرمسار
حاصل که از تکاهل من بوده اين فتور
ني از درنگ بخشش آن حاتم اشتهار
حقا که گر چنين بشدي جان گداز من
اين فقر خانه سوز کزو مرد راست عار
جنبش نکردي از پي خواهش زبان من
گر آتشم زبانه زدي از دل فکار
حالا که نااميدم ازين بخت بي هنر
وز لطف پرونده خويشم اميدوار
آن زهره سپهر شرف گر مدد کند
گردون کند خزاين زر بر سرم نثار
تا پايه سپهر بود زير طاق عرش
بادا بناي جاه تو را پايه استوار