چو دي نسيم سحر خورد بر مشام جهان
صبا رسيد و رسانيد بوي روضه جان
فتاد زمزمه ذوقناک در افواه
که يافت لذت از آن صدهزار کام و زبان
ز دشت خاست غباري که فيض نور از وي
زياده از دگران يافت ديده نگران
صداي نوبت دولت بلند گشت و دريد
فلک ز صولت آن پرده هاي گوش کران
منادي طرب آهنگ بانگ زد که رسيد
مواکب ظفر آثار شهريار جهان
اميرزاده عالي نسب وليجان بيک
وليعهد ابد انتساب خان زمان
بزرگ فر بلند اختر قوي فطرت
جليل قدر فلک رتبه رفيع مکان
ز رتبه طاق ميان هزار يکه سوار
ز جذبه فرد ميان هزار يکه جوان
به بزم ازو متنزل سران افسر بخش
به رزم ازو متوهم ملوک ملک ستان
شود چو گرم عطا آه از ذخاير بحر
دهد چو داد سخا واي بر دفاين کان
به آن محيط عطا بس خطاست نسبت ابر
که هست او گوهر افشان و ابر قطره چکان
به مجمعي که نباشد وراي خسرو و شاه
بود ز رتبه نشان اين چه رتبه است و چه شان
هزار عذر بگويد اگر قضا ناگه
جهد خدنگ قضا بي رضاي او ز کمان
به مهره کمر کوه اگر اشاره کند
هزار مرحله ره در ميان به نوک سنان
به زور خط شعاعي چنان شود سفته
که سر کن فيکون آشکار گردد از آن
محل نيزه رساندن ز زورمندي وي
تفاوتي نکند در اثر سنان وبنان
اگر قضا مدد از وي طلب کند شکند
به زور باد پر پشه پشت پيل دمان
بلامکان جهد از هيبتش کرنگ فلک
حواله گر بسرونش کند دوال عنان
مه فلک که به نعل سمند اوست قرين
ستاره ايست که با آفتاب کرده قران
به شرح حسن وفايش که شيوه ابديست
نه عمر نوح وفا مي کند نه طي لسان
ز قدسيمبران بزم او عجب چمني است
که نخل هاش چمانند و سروهاش روان
ز روي لاله رخان مجلسش عجب باغي است
که از شراب و خمار آمدش بهار و خزان
ز پرتو نظرش حسن رايت پرورشي
که طعنه بر پريان مي زنند آدميان
بلند رتبه اميرا کسي که از توفيق
گرفته بود زمين و زمان بتيغ زبان
فکنده بود به جائي کمند نظم بلند
که مي نمود از آن کوتهي کمند گمان
چنان زبون شده امروز کز مشاهده اش
زمين پر است ز سيلاب چشم اهل زمان
بليه اي که بر او آسمان گماشته است
گران تر است ز حمل زمين تحمل آن
مگر اماني و آمالش از حمايت تو
روا شوند که يابد از آن بليه امان
به کيمياي نظر گر مس وجودش را
توجه تو کند زر بر اين عمل چه زيان
سخن تمام چو شد محتشم براي دعا
به جنبش آر زماني زبان ادعيه خوان
هميشه تا بود از روز و روزگار اثر
مدام تا بود از شاه و شهريار نشان
به روزگار دراز آن خديو ملک طراز
بود سرير نشين بلکه پادشاه نشان