سرورا ادعيه ات تا برسانم به نصاب
از دعا هر نفسم نقش جديديست بر آب
سپه ادعيه ام روي فلک مي گيرد
تا تو را مي رسد از روي زمين پا به رکاب
آنچنانست دلم بهر تو از ادعيه گرم
که فلک از نفسم مي شنود بوي کباب
مي کنم هر سو مويت به دعائي پيوند
من که پيوند بر ديده خويشم از خواب
کرده اي داعيه حرب و حصارت شده است
آن قدر ادعيه کافزون ز شمار است و حساب
از که از گوشه نشيني که به بيداري کرد
چشم خود را تبه از بهر تو در عين شباب
بهر خود خصمت اگر قلعه آهن سازد
عنکبوتيست که بر خود تند از لعب لعاب
اي گزين طير همايون که درين طرفه چمن
شاهبازي تو و بدخواه سيه بخت غراب
بادي از جنبش شهبال تو مي بايد و بس
که شود در صف هيجا سپه آشوب ذباب
بال بگشاي که از گلشن روم آمده اند
فوجي از صعوه به صباغي چنگال عقاب
اين مثل ورد زبانهاست که دير آوردست
هست يعني رهي از صوب تامل به صواب
کار چون هست به هنگامي و وقتي موقوف
چه تقدم چه تاخر چه تاني چه شتاب
تير و شمشير شوند از عمل خود معزول
در سپاهي که نگاهي کني از عين عتاب
ذره ذره مگر از آتش غم افروزي
ورنه اجرام بر افلاک بسوزند ز تاب
موج بحر غضبت خيمه و خر گاه عدو
عنقريب است که آورده فرو همچو حباب
محتشم دعوت خود کن يزک لشگر و ساز
خانه دشمن خان پيشتر از حرب خراب