تا هست جهان به کام خان باد
خان کام ستان و کامران باد
تا هست زمانه آن يگانه
سر خيل اعاظم زمان باد
هر بنده بارگه نشينش
در مرتبه باد شه نشان باد
خشت ته فرش آستانش
بر تارک هفتم آسمان باد
ماواي هماي دولت او
بالاتر از اين نه آشيان باد
ذاتش که يگانه زمانه است
ز آفات زمانه در امان باد
دستش که هميشه تاج بخش است
افسر نه فرق فرقدان باد
اقبال که مطلق العنان است
با او همه وقت همعنان باد
نصرت ز پي عساکر او
پيوسته چو بي روان روان باد
فتحش به ملازمت شب و روز
در سلسله ملازمان باد
هر فتح که رخ نمايد از خان
فتحي دگر از قفاي آن باد
از خيل غنيم او غنيمت
در لشگر وي جهان جهان باد
خصمش که ز عمر مي کشد رنج
منت کش مرگ ناگهان باد
امروز چو شاه محتشم اوست
لطفيش به محتشم نهان باد
او باقي و دولتش مقارن
بادولت صاحب الزمان باد
اين نظم بديهه چون دعائيست
معروض به خان نکته دان باد