يک قطعه

اي دل ار نور جان طمع داري
يک زمان لب ببند از گفتار
خواهي ار صحن خانه نوراني
پيش خورشيد بر مکش ديوار
نه ترا گفتم آفتاب منير
کم شود فيض نورش از آثار
کم نگردد تو کم کنيش به عمد
چون که بر ديده بر نهي استار
دست خود چون حجاب شمع کني
کي به چشمت قدم نهد انوار
هرچه افزونترست ستر و حجاب
پرتو مهر کم کند ديدار
اي خداوند هست و نيست همه
که به تحقيق واقفي ز اسرار
عمر و توفيق ده مرا چندان
که کنم زانچه گفتم استغفار