يک قطعه

اي وزيري که به دهر آنچه بود دلخواهت
همه از فضل خداوند ميسر گردد
گر چکد نقطه يي از کلک تو در بحر محيط
چون سخنهاي تو موجش همه گوهر گردد
پشه در سايه اقبال تو سيمرغ شود
باز از هيبت قهر تو کبوتر گردد
قطره از تربيتت لؤلؤ رخشنده شود
ذره از مهر تو خورشيد منور گردد
گر به بال پشه يي صورت حزم تو کشند
بال او سخت تر از سد سکندر گردد
مير ملک جم از آنجا که ترا دارد دوست
زيبد ار قدر تو با عرش برابر گردد
چند محروم ز لطف تو شود قاآني
دل چون آينه اش از چه مکدر گردد
در علاج غمش امروز بکن تدبيري
کانچه تدبير نمايي تو مقدر گردد
حالي او تشنه آبست و تويي رود روان
از لب رود روان تشنه چسان برگردد
گرچه صد ره چو قلم تو بريش بند از بند
همچنان در ره اخلاص تو با سر گردد