مثنوي

از تو مهرم چو در نهاد بود
من کيم؟ تا مرا مراد بود ؟
جز مرادت مرا مرادي نيست
غير ازين خاطري و يادي نيست
هرکه او در غم تو دل بنهاد
آرزوها به آرزوي تو داد
شوق دل ها ارادت تو بود
ذوق جان ها عبادت تو بود
تا که خاک درت پناه من است
آستان تو سجده گاه من است
من ز کويت بدر ندانم رفت
زانکه زين در کجا توانم رفت؟
زين سخن ها خلاصه داني چيست؟
آنکه: دور از تو من ندانم زيست
گرچه داري چو من هزار هزار
ختم گشت اين سخن برين گفتار