غزل

دل چو در دام عشق منظور است
ديده را جرم نيست، معذور است
ناظرم بر رخت به ديده جان
گرچه از چشم ظاهرم دور است
از شراب الست روز وصال
جان مستم هنوز مخمور است
دست از عاشقي نمي دارد
دايم از يار اگرچه مهجور است
جان آشفته بر رخت فاش است
شعله نار پرتو نور است
چشم مستت بلاي عشاق است
خاک پاي تو تاج فغفور است
حکم داري به هرچه فرمايي
که عراقي مطيع و مامور است