غزل

آشکارا نهان کنم تا چند؟
دوست مي دارمت به بانگ بلند
دلم از جان خويش دست بشست
بعد از آن ديده بر رخ تو فکند
عاشقان تو نيک معذورند
زان که نبود کسي تو را مانند
ديده اي کو رخ تو ديده بود
به خيال تو کي شود خرسند؟
روي بنما، نظر تو باز مگير
از من مستمند زار نژند
بر تن ما تو حاکمي، اي دوست
خواه راحت رسان و خواه گزند
اي ملامت کنان مرا در عشق
گوش مي نشنود ازينسان پند
گرچه من دور مانده ام ز برت
با خيال تو کرده ام پيوند
آن چنان در دلي، که پندارم
ناظرم در تو دايم، اي دلبند
تو کجايي و ما کجا؟ هيهات!
اي عراقي، خيال خيره مبند