غزل

گر ز شمعت چراغي افروزيم
خرمن خويش را بدان سوزيم
در غمت دود از آن به عرش رسد
آتشي کز درون برافروزيم
آفتاب جمال بر ما تاب
زانکه ما بي رخت سيه روزيم
تا ببينيم روي خوبت را
از دو عالم دو ديده بردوزيم
مايه جان و دل براندازيم
به ز عشقت چه مايه اندوزيم؟
همچون طفلان به مکتب عشقت
ابجد عشق را بياموزيم
در غم عشق اگر رود سر ما
اي عراقي، بيا، که فيروزيم