غزل

هر دلي کان به عشق مايل نيست
حجره ديو دان، که آن دل نيست
زاغ، گو: بي خبر بمير از عشق
که ز گل، عندليب غافل نيست
دل بي عشق چشم بي نور است
خود ببين حاجب دلايل نيست
بي دلان را جز آستانه عشق
در ره کوي دوست منزل نيست
هر که مجنون شود درين سودا
اي عراقي، مگو که عاقل نيست