غزل

اي ملامت کنان بي حاصل
سعي کمتر کنيد در باطل
هستم آشفته بر رخي، که برو
شد پري واله و ملک مايل
هست وصف جمال و نعت لبش
برتر از فکر سامع و قايل
دل ديوانه در سر زلفش
کي به زنجيرها شود عاقل؟
هرکه يک بار در همه عمرش
التفاتي کند، شود مقبل
از خيالش چه شاکرم! کو نيز
نيست از حال عاشقان غافل
اي صبا، اي صبا، غلام توام
گر گذاري کني بدان منزل
حال بيچارگان باديه را
برساني بيار در محمل
گو: عراقي در آرزوي رخت
جان همي داد و حسرت اندر دل