ساقي، چه کنم به ساغر و جام؟
مستم کن از مي غم انجام
با ياد لب تو عاشقان را
حاجت نبود به ساغر و جام
گوشم سخن لب تو بشنود
خشنود شد، از لبت، به دشنام
دل زلف تو دانه ديد، ناگاه
افتاد به بوي دانه در دام
سوداي دو زلف بيقرارت
برد از دل من قرار و آرام
باشد که رسم به کام روزي
در راه اميد مي زنم گام
ور زانکه نشد لب تو روزي
داني چه کنم به کام و ناکام؟