ايضاله

اي رخت مجمع جمال شده
مطلع نور ذوالجلال شده
عاشق روت لم يزل گشته
شاکر خوت لايزال شده
ذروه عرش و قسوه ملکوت
زير پاي تو پايمال شده
در نوشته سرادق جبروت
محرم پرده وصال شده
با جمال قدم لقاي تو را
در ملاقات اتصال شده
هرچه او خواسته شده موجود
وآنچه ناخواسته محال شده
بهر تو نيستي شده همه هست
همه هست از تو با کمال شده
از پي جرعه دان مجلس تو
طينت آدمي سفال شده
ساقي مجلس تو فيض قدم
جرعه اي خير انتيال شده
کرده دعوي عقل کل باطل
معجزاتت گواه حال شده
سايه از تاب آفتاب رخت
در نهان خانه زوال شده
از بيان تو شکل ميم و دو نون
حل کن مشکلات ضال شده
عقل در مکتب هدايت تو
ديو بوده، ملک خصال شده
از شب و روز زلف و رخسارت
عالم مهتري نکال شده
ز انعکاس شعاع طلعت تو
آفتاب آينه مثال شده
تا حکايت کند ز عکس رخت
روي خورشيد با جمال شده
تا نشاني دهد ز ابرويت
ماه در هر مهي هلال شده
تا معطر رياض قدس شود
از سر کوي تو شمال شده
هر سحر مقبلان قدسي را
روي خوبت خجسته فال شده
دل ديوانگان روحاني
در سر آن دو زلف و خال شده
حلقه داران چرخ بر در تو
حلقه در گوش چون هلال شده
ورد ارواح در جوانب قدس
الف و حا و ميم و دال شده
برده نامت مسيح در سر گور
مرده در شور و وجد و حال شده
ز آب رويت خليل را آتش
گلشن و منبع زلال شده
حاجت سايل از در تو روا
بيش از انديشه سؤال شده
ابرش عزم پيروان تو را
ساحت لامکان مجال شده
صفه آسمان و صدر بهشت
چاکرت را صف نعال شده
از مديح تو عاجز آمده عقل
ناطقه در ثنات لال شده
قدر تو در جهان نگنجيده
نعت تو برتر از خيال شده
نظري کن به مفلس عوري
دل و دين رفته، جاه و مال شده
عمر در ناخوشي بسر برده
عيس بي خوشدلي وبال شده
کرده در شرع تو شروع وليک
نفس بر پاي او عقال شده
بر در قرب تو چگونه بود
مرغکي پر شکسته بال شده؟
راه ده بر درت عراقي را
اي درت جمله را مآل شده