حبذا صفه بهشت مثال
برترين آسمانش صف نعال
مجلس نور و جلوه گاه سرور
روضه انس و بارگاه وصال
بيت معمور او مقر شرف
سقف مرفوع او سپهر جلال
غرفش خوشتر از رياض بهشت
شرفش خوشتر از شکوه کمال
زين گرفته بها مدارج قدس
يافته زان بهشت زيب جمال
در بستاتين بي نهايت او
سدرة المنتهي هنوز نهال
بر سر خوان عالم آرايش
آفريننش طفيل و خلق عيال
آفتاب صفاي صفه او
ايمن از وصف کسوف و زوال
ذره هاي هواي غرفه او
سر بسر نور آفتاب مثال
صورت ذره هاي درگه اوست
هر چه بيني درين جهان اشکال
معني موج هاي برکه اوست
هر چه يابي زمان زمان ز احوال
هر يک از ذره هاي لطف هواش
جام گيتي نما به استقلال
هر يک از شعله هاي عکس صفاش
آفتابي است کاينات ضلال
صفحات سطوح بي نقشش
مشتمل بر نقوش حال و مآل
نفحات رياض جان بخشش
مرده را زنده کرده اندر حال
تا نسيم هواش يافت ملک
مرده را زنده کرده اندر حال
تا صرير درش شنيد فلک
بر درش چرخ مي زند همه سال
در هواي درست او نبود
هيچ بيمار جز نسيم شمال
در رياض لطيف او نرود
هيچ تر دامني جز آب زلال
در نيابند نقش اين خانه
نقشبندان کارگاه خيال
عقل اگر چه ز خانه بيرون نيست
هم نيابد درون خانه مجال
نام آن خانه مي نيارم گفت
از پي عقل و العقول عقال
خود تو از پيش چشم خود برخيز
تا ببيني عيان به ديده حال
خويشتن را درون آن خانه
بر سرير سعادت و اقبال
مطرب عشق برکشيد سرور
وصل را داد جام مالامال
چون عراقي همه جهان سرمست
از مي وصل و بي خبر ز وصال