ايضاله

حبذا صفه سراي کمال
خوشتر از روي دلبران به جمال
طيره از زلف او رياض بهشت
خجل از ذوق او نعيم وصال
هفتمين طارم آستانه او
هشتمين بوستان صف نعال
هر يک از جام قبه نورش
جام گيتي نما به استقلال
سايه اين سراي جان افزا
سر بسر نور آفتاب مثل
خوان اين مجلس جهان آراي
مشتمل بر نعيم و جاه و جلال
بر در فيض اين سراپرده
آفرينش طفيل و خلق عيال
وز سر خوان اين خزانه نور
دو جهان را هميشه برگ و نوال
نغمات صداي ايوانش
عاشقان را محرک آمال
نفحات رياض بستانش
مرده زنده کنند در همه حال
در هواي درست او نبود
هيچ بيمار جز نسيم شمال
در درون رياض او نرود
هيچ تر دامني جز آب زلال
صورت سايه درختانش
هر چه بيني درين جهان اشکال
جنبش موج آب حيوانش
هر چه يابي زمان زمان ز احوال
تا سرايي چنين بديد ملک
مي زند در هواي او پر و بال
تا صرير درش شنود فلک
بر درش چرخ مي زند همه سال
در نيابند نقش اين خانه
نقش بندان کارگاه خيال
عقل اگر چه ز خانه بيرون نيست
هم نيابد درون خانه مجال
نام اين خانه مي نيارم گفت
از پي عقل و العقول عقال
خود تو از پيش چشم خود برخيز
تا ببيني عيان به ديده حال
خويشتن را درون اين حضرت
بر سرير سعادت و اقبال
مطرب آغاز کرد ساز طرب
ساقي آورد جام مالامال
چون عراقي همه جان سرمست
از مي وصل و بي خبر ز وصال