آخر روز هم نکو نبود منام
پيش تر از شام خواب آمد حرام
خواب کم کن روز اول اي پسر
نفس را خوردن مياموز اي پسر
اهل حکمت را نمي آيد صواب
در ميان آفتاب و سايه خواب
اي پسر هرگز مرو تنها سفر
باشدت تنها سفر رفتن خطر
دست رادر رخ زدن شوم است شوم
استماع علم کن ز اهل علوم
شب در آيينه نظر کردن خطااست
روز اگر بيني تو روي خود رواست
خانه گر تاريک و تنهايت بود
مونسي بايد که نزديکت بود
چارپايي را چو بيني در قطار
در ميان شان نيايي زينهار
دست را کم نه تو در زير زنخ
نزد اهل حال سرد آمد چو يخ
تا فزايد قدر وجاهت را خدا
روز و شب مي باش دايم در دعا
تا شود عمرت زياده در جهان
رو نکوئي کن تو با خلق جهان
تا نکاهد روزيت در روزگار
معصيت کم کن به عالم زينهار
هرکه رو در فسق و عصيان مي کند
ايزد اندر رزق او کم مي کند
کم شود روزي ز گفتار دروغ
در سخن کذاب را نبود فروغ
هرکه را عادت بود سوگند راست
تا بود زنده فقير و بي نواست
وربود سوگند او جمله دروغ
آتش دوزخ از او گيرد فروغ
فاقه آرد خواب بسيار اي پسر
ترک کن اين خواب زينهار اي پسر
هرکه در شب خواب عريان مي کند
از نصيب خويش نقصان مي کند
بول عريان هم فقيري آورد
انده بسيار پيري آورد
در جنابت بد بود خوردن طعام
ناپسند است اين به نزد خاص وعام
شب مزن جاروب هرگز خانه در
خاکروبه هم منه در زير در
گر بخواني باب و مامت رابه نام
نعمت حق برتو مي گردد حرام
ريزه نان را ميفکن زير پاي
گر همي خواهي تو نعمت از خداي
گر به هر چوبي کني دندان خلال
بي نوا گردي و افتي در وبال
دست را هرگز به آب گل مشوي
از براي دست شستن آب جوي
هرگز اندر آستان در مشين
کم شود روزي ز کردار چنين
در خلا گرچه طهارت مي کني
وقت خود را دان که غارت مي کني
تکيه کم کن نيز بر پهلوي در
باش دائم از چنين خصلت بدر
جامه را برتن نبايد دوختن
بايد از مردان ادب آموختن
گر به دامن پاک سازي روي خويش
روزيت کم گردد اي درويش بيش
دير روي بازار و بيرون آي زود
بلکه از رفتن نيابي هيچ سود
نيک نبود گر کشي از دم چراغ
ره مده دود چراغ اندر دماغ
کم زن اندر ريش شانه مشترک
آن که خاص آن تو باشد خوشنرک
از گدايان پاره هاي نان مخر
زآنکه مي آرد فقيري اي پسر
دور کن از خانه تار عنکبوت
باشد اندر ماندنش نقصان قوت
خرج را بيرون ز اندازه مکن
ريش خشک خويش را تازه مکن
دست رس گر باشدت تنگي مکن
چون تو ره داري به ره لنگي مکن