آدمي را چار چيز آرد شکست
با تو گويم گوش دار اي حق پرست
دشمن بسيار و وام بي شمار
شغل بي حد و عيال با قطار
واي آن مسکين که غرق وام شد
هر دمي از غصه خون آشام شد
هر که را بسيار باشد دشمنش
خيره گردد هر دو چشم روشنش
هر که را اشغال بسيارش بود
در زمانه زاري کارش بود