به گل همي بلبل همي گفت اي دل افروز
چراغ مهرباني را برافروز
بيا کامشب شب ناز و نياز است
چو زلف ماهرويان شب دراز است
غنيمت دان شبي با يار تا روز
به هم گفتن بسي اسرار جان سوز
دو يار مهربان چون راز گويند
حکايتهاي رفته باز گويند
بهشت جاودان جز آن نفس نيست
ولي کس را بدان دم دسترس نيست