روان شد باز تند و تيز منقار
بخون بلبل زار کم آزار
به زهر آلوده کرده تيغ و چنگال
به هيبت باز گسترده پر و بال
بساط خدمت سلطان ببوسيد
ز سر تا پاي خود جوشن بپوشيد
چنان مستغرق فرمان شه شد
بجاي پا سرش بر خاک ره شد
نشان بنده مقبل همان است
که پيش از کار کردن کاردان است
ز مهتر کار فرمودن ز کهتر
بجان کوشيدن اندر کار مهتر
هر آن کهتر که داند حق شناسي
ازو هرگز نيايد ناسپاسي
هر آن کهتر که او عقل و ادب داشت
مدام اندر وفا شوق و طلب داشت
هر آن کهتر که با مهتر ستيزد
چنان افتد که هرگز برنخيزد
پي فرمان گرفت آمد به بستان
چو مستان بود بلبل در گلستان
هوا چو نافه مشگين معطر
چمن چون عالم علوي منور
ميان خود به عيش گل ببسته
چو بلبل را بدو تقوي شکسته
صفاي گلستان از بي بقائي
نواي بلبلان از بي نوائي
به گوشش ناله بلبل خوش آمد
به چشمش رنگ و بوي گل خوش آمد
به چرخ آورد يک دم باز را عشق
به بست از گفت و گو دم باز راعشق
چو باز آمد به خود از بيخودي باز
به خون بلبلان در کار شد باز