يکي دلقي و دو نان و سجاده
چو دانا گوشه عزلت فتاده
بترک جمله بايدا کردي يار
ارادت را نشايد جز که اينکار
بدان اي طالب راه سعادت
که آمد اصل کارت با سه عادت
نخستين آنکه اندک خوار گردي
اگر پرخور شوي پرخوار گردي
دوم کم گوي تا گردي سلامت
که پرگوئي بسي دارد ملامت
سيم کم خسب تا کاهل نگردي
که از کاهل نيايد هيچ مردي
تو دايم اين سه عادت را نگهدار
سعادت بر تو بگشايد همه کار
که تا يابي در اينره اجتهادي
همي کن دائما با خود جهادي
بجد و جهد و سعي طاقت خويش
خورش از خود بگير اي مرد درويش
خورش چون از وجودت پاک باشد
خورنده رهرو و چالاک باشد
خورش در راه تو اصل تمام است
ز خوردن کار هر کس با نظام است
خورش را اصل راه کار دين دان
خللها از خورش آمد يقين دان
هر آن تن کو بشبهت پرورش کرد
هر آن آفت کزو آيد خورش کرد
که تا يابي تو ذوقي از طريقت
شود مکشوف بر جانت حقيقت
ز تقوي جامه ايمان خود دوز
که تا عريان نماني اندرين روز
چو با شرع تو تقوي يار نبود
بنزد خاصگانت بار نبود
اگر خواهي که باشي رهرو تيز
ز پيش مال و جاه خويش برخيز
چو اندر بند مال و قيد جاهي
نيابي هيچ مقصودي که خواهي
سر موئي مشو خارج از آداب
که تا بيدار گردد بختت از خواب