همه رسوائي عالم از او دان
بقول حق ازو رويت بگردان
مبر فرمان او و شاد دل باش
بکل فارغ ز نقش آب و گل باش
مبر فرمان او و زو تو بگريز
اگر مردي تو با شيطان بستيز
تو از سوداي او غافل شدستي
از آن در دهر تو بيدل شدستي
ز شيطان هيچ نگشايد ترا کار
نبيني تو از او جز رنج و آزار
تمامت انبيا زو دور گشتند
از آن اينجانهاد نور گشتند
تمامت انبيا او را بديدند
از او يکبارگي از جان رميدند
تو پيوستي خوشي با او بياري
وگرنه اوفتي در عين خواري
چنين شيطان شناسي و نداني
که چونت رفت اينجا زندگاني
بهرزه زندگاني رفته بر باد
زماني چون نکردستي تو آباد
چو شيطان ره نمايد مر ترا او
کجا ماني تو اندر نام نيکو
همه بدنامي عالم از او دان
تو بد را بد شمر نيکو نکودان
همه بدنامي عالم از او است
از او اندر بديها گفتگو است
ز بدنامي نينديشي زماني
که هر دم بر تو خوانم داستاني
همه شرکت حواس تست در راه
همه ديوان و غولانند بدخواه
همه طبعت حواس ناخوش تست
همه کبرت بدوزخ آتش تست
ببين چندين هزاران سال کابليس
نبودش کار جز تسبيح و تقديس
همه طاعات او بر هم نهادند
ز استغناي حق بر باد دادند
ز استغنا اگر فرمان در آيد
همه اميد معصومان سر آيد
چو فردا پيش آن ايوان عالي
فرو کوبند کوس لايزالي
کجا ابليس را باشد چه زهره
که پنهان دارد اين عقل بخسره
چو او مسخ است اينجا رانده باشد
ترا نزديک خود او خوانده باشد
چو او رانده است مر تو کرده نزديک
چرا ماندي چنين در راه تاريک
چو او مردود حق شد ناگهاني
چرا تو همچو او حيران بماني
مشو مانند او در عين لعنت
ز لعنت در گذر درياب رحمت
چو رحمت هست از لعنت گذر کن
دل خود را ز ابليست خبر کن
ترا ابليست از راهت بيفکند
نديدي تو که ناگاهت بيفکند
ترا ابليس اينجا داوري کرد
ترا انداخت در اندوه و در درد
همه درد دل از وي دان و خواري
از اويست جمله اندوه خواري
زماني خويش را بنموده اينجا
دلت ابليس چون بر بوده اينجا
چو نفس کافرت اندر نهاد است
که همراهي در اينجا اوفتاد است
تو همراه سگي سگ با تو همراه
از او دوري گزين استغفرالله
بگو لاحول نيز اندر شريعت
برد از دست وسواس طبيعت
براه انبيا رو تا تواني
که صورت ناگهان يابي تو فاني
بصورت ره مکن از خود فنا باش
بمعني چون رسي اي دل خدا باش
بصورت مانده حيران دل ومست
اگر مرد رهي در نيست شو هست
ترا صورت کجا راهت نمايد
کجا شيطان ترا در برگشايد
ره مردانست جان در جان کن آگاه
وگرنه او فتي اندر بن چاه
رو مردان طلب ني راه ابليس
در اينره باش تو بي مکر و تلبيس
ره شيطان چه باشد دردي و خون
از اين بسيار باشد از چه و چون
ره شيطان خيال اندر خيالست
همه عين وبال اندر وبالست