دل و جان در رضاشان هر دو در باز
پس آنگه تو حجاب از رخ برانداز
دل وجان باز اندر راه ايشان
اگر هستي تو مر آگاه ايشان
دل و جان تو ايشانند درياب
اگر در خانه عشقي تو درياب
ز علم حيدري تو گر بداني
ترا بنمايد اسرار معاني
که در علمست اسرار حقيقت
از او يابند ره جويان طريقت
طريقت زوست از احمد شريعت
جدا زين هر دو آمد کل حقيقت
حقيقت مرتضي نفس رسولست
محب او يقين صاحب قبولست
حقيقت مرتضا مرکان علمست
که او پيوسته هم با جاه و حلمست
حقيقت مرتضي اسرار دينست
که او از اوليا صاحب يقينست
حقيقت مرتضي کل نور شرعست
که او هم رهنماي اصل و فرعست
حقيقت مرتضي اسرار دريافت
در اينجا گه حقيقت يار دريافت
حقيقت مرتضي دم از يکي زد
جو او بد در يقين دم بيشکي زد
حقيقت مرتضي دلدار دينست
که او سر حلقه اسرار دينست
حقيقت مرتضي ذات و صفاتست
که او در لو کشف او نور ذاتست
حقيقت مرتضي عين خدايست
تمامت اوليا را رهنمايست
حقيقت مرتضي شاهست و ماهست
که او هم سايه نور اله است
حقيقت مرتضي اين راز برگفت
در اسرار رباني عيان سفت
حقيقت مرتضي بنمود ما را
عيان او لو کشف بنمود ما را
يکي ديد او و دائم در يکي بود
در اين اسرار کل حق بيشکي بود
يکي ديد و ز يکي گفت اسرار
تمامت سالکان ره بيکبار
مر او را دوستدار و خاک پايند
که از گفتار او اندر لقايند
حقيقت مرتضي توحيد دانست
نه همچون ديگران تقليد دانست